۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

دیشب به سیل اشک ره خواب می​زدم

همه ی روز را خوابیدم. هزار و یک کار داشتم. مهم نبود. مهم این بود که می خوابیدم. دیروز روز خیلی خوشی بود و خوشی زیاد به من نمی سازد. تنم از وسط بازی کردن حسابی درد گرفته بود اما این بهانه است. خودم می دانم دردم چیست. از وسط بودن ملولم. و اکنون دقیقا وسط همه چیزم. وسط زندگی. وسط تاهل. وسط افسردگی. وسط اعتبار و شهرت و وسط همه ی چیز های مهم.
سخت نباید بگیرم. سربازی در پیش است و زندگی زناشویی و پایی لنگ. بهانه های کوچک خوشبختی به چشمم مضحک می آیند و این یعنی مرگ. مرگ... مگر شک دارم که مرده ام؟ حتما دارم وگرنه این نوشتن برای چه بود؟
شیرین ترین خیال پردازی هایم هم مرگبارند. هر چند مگر تلخ تر از زندگی هم هست؟
وقتی که خوابم به هم می ریزد می فهمم که افسردگی دارد جولان می دهد. شاید دوری تو را عادت ندارم. شاید زوال کودکی و گذشته در خاطرم پر رنگ تر شده باشد. فراتر از همه ی این ها شاید جیب خالی عامل اصلی باشد.
در تفسیر تمامی خواب هایم می خواهم به دیگران اثبات کنم که من فقط به خاطر خود تو با تو ازدواج کردم. نه به خاطر پولت. فکری که در بیداری هیچ گاه به سراغم نمی آید و کمترین اهمیت را برایم داراست، ببین چگونه ناخودآگاه مرا هر شب رنده می کند.
در تفسیر تمامی خواب ها می خواهم به سوی تنهایی بروم. به سوی فراغ. رنجی را می خواهم که التیامش نباشد. عذابی مرگبار و ابدی می خواهم. خوشحالم که اگر پس مرگ، آخرتی باشد، من در انتهای دوزخش خواهم بود. به سیزیف قبطه می خورم و روزی هزار بار از جگر فریاد می کشم :"ای کاش جای پرومته بودم."
از اینکه این حال مرا به شرایط و دیگران ربط دهید متهوعم. من مسئول کسی هستم که هستم و لا غیر و از خود بودن سرشار از شعفم در عین ملال.

۲ نظر:

رابط گفت...

با سلام
همیشه با بلاگفا کار کرده ام چون به بلاگ اسپات عادت نمی کنم ما رنسانس خویش و دیگران را اغازکردیم جرقه است گرفتن و نگرفتن ان به دیگران مربوط است سهم من یک جرقه بود که زدم از وسط بودن نالیده بودی در حالیکه بی خطر ترین جا ها وسط است
برای همین گفته اند خیر امور اوسطها
من با نام رابط و علی حسینی می نویسم take it easy everything pass

دیدار گفت...

در وسط یک کار بودن به نظرم از اول یا آخرش بودن بهتر است. چون در اول کار بزرگ و نشدنی به نظر می رسد و آخر هم سکوت و مرگ انظار می کشد. به نظرم زندگی بیشتر وقتها در وسط چیزی بودن است وسط فکر ایده جریان حس.
به نظرم خواب هات واقعا ناگوارند شاید در بیداری سرکوب زیادی صورت می گیرد برای همین شاید بهتر باشد با حرف زدن درباره اش سرکوب را سبک تر کنی. حرف زدن یا این که عملی در موردش انجام بدهی که بار سرکوب را کم کند.
پست خوبی هست این پست. نوشتن به نظر من بهتر است که درباره ی نگفته ها باشد درباره ی بارهایی که به راحتی به گفتن نمی آیند و گرنه نوشتن هم تبدیل می شود به یک عمل متظاهرانه ی دیگر.