۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

و من هنوز گریه می کنم

بودا هنوز ناله می کند

مسیح بر صلیب، خانه می کند

و موسی ام درون نیل غرقه می شود


و من هنوز گریه می کنم


دست همیشه خسته ام بوی بهار می دهد

پای همیشه بسته ام بوی عبور میدهد

و این تن شکسته ام بوی حضور می دهد


و من هنوز گریه می کنم


بهار، خیال خواب های شب

ماه ،همیشه پشت ابر های تب

و من پر از تگرگ و برف

مرا ببار در بهار خویش

مرا کنار آتش همیشه سرد دوستی

تو یک نخ از سیگار باش

من از تو کام مرگ خواستم

بیمار باش

بیدار باش که شب پر از ندای شمع می شود

خبر نداشت آن که رفت

که سفره مان به نیمه شب پر از خیال نان و آب و طعم می شود


مرا سزای روز نیست

و از نبودنش کسی به جز خودم

خیال پاک مهر را

کنار کاغذ هویتش

نه،هیچگاه مُهر نیست.


و من هنوز گریه می کنم

مرا نگاه دار

نه همچو آن نگاه کورکورانه ای

که صبح و ظهر و شب

به جام چشم های عابران کور

چو ساقیان هر دمی به باده ای

و مطربان هر شبی به خانه ای

روانه ای.


مرا چنان نگاه دار

که از فراز سخره های سخت زندگی

اگر شبی به سوی دیگرش

- به سوی دیگر و همیشه روشن بلند کوه های قله شان پر از جنایت فریب-

گریز عاشقانه ای زدم

و از آن گریز عاشقانه ام

ز وسعت پر از تهی

ز پرتگاه و زخم و خون و مرگ و درد گیجگاه

به تار و پود بودنم به زخمه ای

ترانه ای زدم

به سنگ ها دهن کجی کنم

که عشق توست پشت من.


مرا چنین بزرگ بر بگیر.

مرا ترانه باش ای امید نا امید.


اگر ترانه ای مرا

ترانه باش تا ابد

و گر نه با خیال یک غزل

غزال می شوم

به کوه و دشت و رود

ز خاطرت گریز می زنم

به جنب گرگ می روم

چه فرق می کنم

نشانه ی گلوله ی شکار یک شب بهار می شوم


اگر ترانه ای مرا

ترانه باش تا ابد

و اگر نه این چنین خیال یک شبت

به سوخته ی جرقه ای

خرید می شود.


اگر ترانه ای مرا

ترانه باش من هنوز گریه می کنم.


مرا سرود باش

نه زآن سرود ها که هر دمی به نی شکسته ای فروختند

و یا به تار های مطربی لبان خویش دوختند

که این سرود ،سرود من،سرود تو،سرود ما نبوده است.


مرا بهار باش که طاقتم نمانده است

و از این شکسته ساغر و صراحی زمان من

چند جرعه بیش تر نمانده است.


بیا کنار من ،بیا کنار هم

زمان امان نمی دهد

ببین هنوز گریه می کنم


بیا که ساحلم برای تو

اگر چه خویش غرقه می شوم


اگر چه خانه ام همیشه موج می شود

و ذره های پاک من

خوراک ماهیان کوچک حقیقت و گناه می شود

مرا چه باک

که من همیشه زنده ام درون اشک های تو

در این نوشته های پاره پاره ام

در آن درخت نارون

و در ترنم عزای ابر ها

و در میان حفره های پر فریب ماه

و در صدای خنده های مهر

مرا چه باک پس از این...


نگاه کن! هنوز گریه می کنم.

مگر گناه من به جز شکفتن شکوفه بود

ببین که تا ابد

اسیر دست زرد میشوم.

گناه کرده ام

خوشا گناه من که رنگ توست

رنگ برف

اگر چه از بهار ترد میشوم

بهار دیگران مرا بهار نیست

بهار من تویی

همیشه قنچه ام!! بهار میرسد


آه...من هنوز گریه می کنم

چرا نیامدی

مگر چه می شود

مگر بهار دیگران چقدر گل و شکوفه و نگار می دهد

بیا که برف من به بوی رهگذار تو پر از جوانه می شود

بهار من!!! به نزد من نظر بکن

که تا نبودنم دمی دگر نمانده است

ز بی کسی و خود خوری

هوای خانه ام بوی حصار می دهد

و نقش انزوای من

به هر چه آینه است سوار می شود.


مرا دگر دمی نمانده است

بیا مرا دمی بباش

بیا که سخت گریه می کنم

کنار باغچه نشسته ام

و بر شکوفه های یخ زده ، جوانه های منجمد و مردم درون شهر

زار میزنم

من از شکستن دلی ، اگر چه مال سنگدل

تمام هست و نیست را به حلقه های دار می زنم .


وای...وای... وای... هنوز گریه می کنم

چرا نیامدی

ندانمت که هرگزش چنین کسی به سان تو

بر این حباب گرد خاک

زیست می کند.


هنوز گریه میکنم برای تو

امید و عشق ناپدید

نیامده ستاره ام

همیشگی ترین آتی ام

مرا بیاب

مرا توان یافتن دگر به ذره ای نمانده است.


مرا بیاب ،ببین، نگاه کن، وای......

من هنوز گریه می کنم.


سیاوش - آبان 83

۱ نظر:

پسرکوروش وارث داریوش گفت...

سلام با دردو دل یک کارگر با خواهرزادهش آپم بیاین منتظرم

در ادامه ء مطلب وبلاگم هست