۱۳۸۷ تیر ۱۵, شنبه

هراس از مرگ


بیش از هر چیزی از مرگ می ترسم. در عین حال که پایانی است بر رنج و درد و پوچی این زندگی، با آمدنش تمام رنگ ها و بو ها و مزه ها و عشق بازی ها و ... برای همیشه تکرار ناشدنی می شوند. با این همه ترجیح می دهم همه چیز تمام شود تا اینکه دوباره روز از نویی باشد و پوچی دیگری.

۴ نظر:

ناشناس گفت...

in postet motenagheze kamelan!
ki midone ke vaghean chi mikhad?

ناشناس گفت...

Very well, then I contradict myself, I am large, I contain multitudes.

Walt Whitman

1human گفت...

پاسخ به ساره ی عزیزم:
نخست اینکه لطف می کردی و می گفتی با کدام حرف یا نوشته هایم تناقض دارد.
دوم اینکه من همیشه گفته ام که این سخن آندره ژید برایم الگوی بزرگی است: من مرد مرد حرفم و نه هرگز مرد اظهار قطعى.
Je suis un homme de dialogue et pas d'affirmation.

ناشناس گفت...

راستش به نظر من هم این پست شبیه به یک ماتریوشکا از تناقضات بود! عنوان "هراس از مرگ" و "پایانی که حاکی از ترجیح دادن مرگ است یا صحبت از تکرار پوچ زندگی که در پایان رای به نفع قطع آن داده میشود و از طرف دیگر نگرانی نویسنده از تکرار ناشدنی شدنِ مزه ها و بوها و ...که خود بخشی از این تکرار بیهوده یا شاید بهتر بگوییم خود همین تکرار بیهوده هستند.البته با تامل بیشتر، این متن سیمپلی از دوست داشتن مرگ به خاطر پایان دادن به رنجها و تنفر از آن به خاطر پایان دادن به "بازی ها و عشق ها و ..." میگوید و تصویری از نویسنده در حال راه رفتن روی تیغه ی مرزی بین ایندو احساس میدهد نه کسی که با زندگی برقصد و مسلماً نه یک نیهیلیست!