۱۳۸۷ شهریور ۹, شنبه

Post birthday trauma


نه انسانی زاده شد
نه زیستنی تن به شادی داد
صحبت از قهوه و چای و کیک و سیگار بود
مستی از بوی تن تو، بوی خوب عرق تازه بر پیشانی ات
که نمی گذاشت نقاشی ناخن هایت خشک شود.
ما دو تن بودیم
تن ها چندین
و نشاط را به اندازه ی بشقاب کوچک کیک هامان
هر یک قسمتی
سهیم شدیم.
باری بهار دیگر عمرم شروع شد
با تو و عشق گرم تابستانی ات
و این سوال سپید سرد
که چرا بعد از این نوروز
همیشه پاییز می دمد.

۱۳۸۷ شهریور ۷, پنجشنبه

زادروزم

بی تردید غم ناک ترین روز سال برای من زادروزم است. از کودکی به یاد دارم که هر سال در چنین روزی بسیار گریان بودم.
امسال ساره از تهران با همه ی سختی و محدودیت هایش آمده تا کنارم باشد. دوستش دارم. نه فقط به خاطر این کارش که این حرکت او علاقه ام را صد چندان کرده است .
...
من در آستانه ی 24 سالگی بسیار خسته و ملولم.

۱۳۸۷ شهریور ۴, دوشنبه

مرثیه تنهایی و افسردگی


وقتی که می روی
خاطراتم را به جا بگذار
بر روی ساقه ی شکسته ی تک درختی پیر
من تنها زاده شدم
بسان گردو بنی که از ظلمات عزلت.

درخت گردوی پیر راز آن روز تو را فاش کرد
مرا تنها بگذار
من امسال با درختان شکوفه داده ام
چند ماه دیگر میوه دارم
پس سزاوارم که بمانم
که تبر بر تنه ی ترم نخورد
و سکوت
که من از آن هر لحظه ام رویشی هزار باره است.

وقتی که می روی مرا یاد کن
من به یاد زنده ام
ور نه بعد از مرگ در هیچ کجا هیچ خبری نیست.

میوه هایم که بگندند
ساقه ام که خشک شود
سایه ام که بگریزد
پرندگانم که آشیانه برچینند

یادم که باد ببرد
تو که بگذری و مرا نشناسی

گو هرگز نزیسته بودم
گو هر گز نمرده ام.


-


فکر نمی کردم اینقدر راحت مست بشم. حالا می تونم تصمیم بگیرم.
شوهر خاله ام که مرد ، اونم روز تولدش، منم آرزو کردم کاش روز تولدم بمیرم. خیلی سخت نیست. مردن را می گم. یه ثانیه است.
کافیه مست باشی. بعد فحش بدی به خواهر و مادر خودت.
کسی خوب نیست. باید اینجا باشی تا بفهمی کسی خوب نیست. وقتی کسی کمکت نمی کنه تایپ کنی. وقتی همه چیز سخت می شه. حتی تلفن زدن به اون کسی که دوستش داری .
خوب حالت بده. شاید اصلا نباید هیچ کاری بکنی. ولی حالا شجاعی. می خوای یه کاری بکنی .
نمی دونم گفتم دوست دارم روز تولدم بمیرم یا نه.
فشار افسردگی...
اگه این لیوان رو بخورم اونوقت همه چیز رو فراموش می کنم.
به من می گن آقای مست.
من گریه می کنم.
من گریه می کنم.
من متلاشی می شم اما بی صداست.
ساره
عزیزم
صدای تکه تکه شدن من را نمی شنوی؟
...

۱۳۸۷ شهریور ۲, شنبه

۱۳۸۷ مرداد ۲۸, دوشنبه

ما گرسنه ایم


دیروز که گویا روز جهانی شربت و شیرینی و عرعر بود من در جاده ی تهران - اصفهان مشغول رانندگی بودم. قبل از اینکه به اصفهان برسم برای کاری راهم را به سمت نجف آباد (واقع در 30 کیلومتری اصفهان) کج کردم. در راه جایی را نورباران کرده بودند و شربت می دادند.
صدای ترمز گوش خراشی آمد. نگاه کردم و دیدم یک پراید برای گرفتن شربت دقیقا در لین سبقت ترمز کرده است. ثانیه ای نگذشت تا صدای ترمز بعدی بیاید و بعدش صدای آهن.