قیمت هر لحظه را
از عقربه ای بپرس که برای هر ثانیه
باید تکان بخورد.
قیمت هر دقیقه را از مرد عابر زیر باران بپرس
قیمت هر ساعت را
از چشمان خیره به دور دست.
روزهای بی تو اما
بی قیمتند
از جنس لحظه و دقیقه و ساعت، نه!
از جنس ابدیتند.
قیمت هر لحظه را
از عقربه ای بپرس که برای هر ثانیه
باید تکان بخورد.
قیمت هر دقیقه را از مرد عابر زیر باران بپرس
قیمت هر ساعت را
از چشمان خیره به دور دست.
روزهای بی تو اما
بی قیمتند
از جنس لحظه و دقیقه و ساعت، نه!
از جنس ابدیتند.
بگذار تمام چراغ ها بسوزند
به مسجدی که تو در آن سجده کردی
هزار مهر تایید
زیر پیشانیت بود
هزار کافر
اقتدا کرده به ایمانت
هزار ذکر
بر لب کبوتران.
بگذار آب ها از آسیا بیافتند
تا سیل
حسود و رغیب و رفیق را ببرد
من و تو
بر بلند مناره ها
بانگ رستگاری دهیم
ناقوس رستگاری زنیم.
با خود کنار آمده ام
فقط نمی دانم
چه کسی به جای من
این همه سال زندگی کرده است؟
این همه حسرت
کجای کدام کوله بار جا می شود؟
تا فریاد نزنم انگار
دیده هم نمی شوم
نه از دریچه ی تنگ نظری دیگران
نه از منظر بسیط چشم تو
خود را کنار آورده ام
تا آن که جای من زیسته بود
بیافتد
بمیرد
تا زنده شود
من.
در ایستگاه ام
هر قطاری که می آید، نگاه می کنم
مسافران را تک تک برانداز می کنم
در اسکله ام
چشمم به تمام کشتی هاست
چشم در چشم کشتی سواران
مبادا از دریا بیایی
در هر کجا و هر زمان این شهر م
در انتظار بی آغاز
بی پایان.
تاریخ آمدنت را
فراموش کرده ام.
« زن وجود ندارد.»
ژاک لاکان برای مرضیه
با این همه اشاره
با این همه نماد
زیر تازیانه ی تاریخ
محکوم قساوت زمانه
و مجروح قضاوت زمان
تو تنها ایستاده ای با بیرق انسان بر دست تکه تکه شده ات
تو ایستاده ای
تنها
تا زنانگی را دوباره بازنمایی
تا فاعل تمام افعال شوی
تن های لمس را
از مرداب و چاله ها
به شوره زار حقیقت بیافکنی.
تو وجود داری
درجهان
برای آبروی تمام زنان.