۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

دریغ سالیان

به ساره: برای همه ی رنج هایی که کشید، می کشد و خواهد کشید




سال ها بی هوده گذشتند
گذاشتند
مرا که هر لحظه ره از دمی نو می زدم و گذاری گمراه
یوسف بدم که عزم بازگشتم نبود
و هزار نقشه و نشانه بر کف و در ره بی هوده می نمود.

به اراده زاده شدم
به جبر زندگی کردم
و عادلانه مرگ را تسلیم خواهم بود
گو آن که سال هاست مرده ام
و اختیار زندگی ام در احتمال برخورد خطوط موازی
گمگشته است
مرگ را اما عادلانه تسلیم خواهم بود.

ابراهیم بودم به قربانگاه
هر روز یا هر هفته روزی چند، سالی ماه
و تو می دیدی من عزیزترین چیزمان را
هر آینه به مسلخ می بردم
و کوه وار در انتظار معجزه بودی
معجزه اما
انتظار تو بود
و ایمانت به تکرار بی پایان روز قربانی
و من هر بار
شرمسار بودم و ناچار.

سواد دیده ی غم دیده
هر بار به شک
به اشک بی دریغ تو شستم
و باز رو سیاه شدم.

پشت در تنهایی
رد تن هایی می جستم
و آن اثر چیزی نبود
جز جای پای خویشتن.

سال ها گذاشتند از تباهی
آهــــــــــــــی
در انعکاس بی انتهای دو دیوار
بلند آرزویی
که روزی پست به خاک خواهم بود
و باد فراتر از هر سدی
سفیر من است.

سال ها گذشتند
و دعایی نفرین بار بر لبان من است برای تو:
امید تلخ تو
جاودانه
استوار باد.


سیاوش - 7 شهریور 89

۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

حبس ابد

نهایت تنهایی
آن لحظه ی بی حجمی است
که واژه ها برای رهایی التماس می کنند
و زندان دهان تو
برای ابد است.

۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

مرثیه ی یک سرباز

جرز میان رج های هر آجر هر دیوار را شکافتم
و اصلحه را شبیه صلح نوشتم
فشنگ را با کوچکترین چیز دنیا قشنگ کردم
و انگ را به ننگ جنگ زدم

اینک منم که به جبر در پوستین ببرم
با تفنگم پر از اشک و شک
و قلبم از مهر آکنده و کنده

سیاوش - امرداد 89