۱۳۹۰ بهمن ۸, شنبه

انبوه اندوه

می دانم
تب داشتم
می دانم
تابستان آن سال گرم بود
مرگ بود
از جنس دست هایی که در شوره زار هم
بی اشک
بی آب
بی شک
جوانه می زدند.
می دانم
من کودکانه دویدم دنبال کاش
دنبال آه
دنبال تو.
آن شب که عاشق پروانه ها شدی
می دانی
پر وانهاده دنبال کاش دویدی.
هر دومان خوب می دانیم
انسان برای زمین است
آسمان
جای اندوه اشک بار من است
و انبوه اشک های تو.

۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

جواب جوانه ها

من هم می دانم
 گذار از این شب بلند
به عمر ما قد نمی دهد
من هم فهمیده ام
که هیچ رودخانه ای به دریا نمی رسد
یا در شوره زاری دور می میرد
یا در مردابی با انبوه اجساد اندوه
می دانم
تمامی راه ها، آه ها
همه به بن بست ختم می شوند
تمامی مسیر ها، سیر ها
همه از بن، بسته شده اند.
مدت هاست فهمیده ام
که پایان این زمستان
بهار نیست
هر چند تمام برف های کوچه آب شوند
و تمام پرستو ها کوچ کنند
و ما بر سر سفره هفت سین بنشینیم
با سین سلاح و سرمه و سر بر دار.
همه ی این ها را می دانم
ولی باید جواب جوانه هایی که دیریست بر شاخه انتظار می کشند را ...

۱۳۹۰ دی ۲۳, جمعه

رویای بازگشت

به خانه بر می گردد
چراغ ها را روشن می کند
در آستانه ی شبی که انتهایش صبح فردا نیست
دمی تنفس این هوای مرده
و مردی که در هوا ایستاده است.

به خانه بر می گردد
خاک از گل های خشکیده و گلدان های شکسته می سترد
لبخند می زند
بی آنکه بداند
هنوز از خواب دیشبش
بر نخاسته است.