۱۳۸۷ آذر ۱, جمعه

باز هم یکشنبه ی غمگین -موسیقی متن-

فیلم یکشنبه ی غمگین یکی از زیباترین فیلم هایی است که دیده ام. با دیدنش سرشار از آزادی و انسانیت می شوم. تهی از مالکیت. حتی مالکیت افراد و اشیایی که عرف و قانون مرا مالک آن ها می دانند. در کنار مفاهیم زیبای فیلم، این اثر واقعا خوش ساخت است. و البته موسیقی آن (که فیلم در مورد آن ساخته شده) شاهکار بی بدیلی ست. خواستم همه ی اجرا های آهنگ یکشنبه ی غمگین را گردآوری کنم که با دیدن لیست ویکیپدیا جا خوردم. از 1935 تا اکنون بیش از 50 بار این آهنگ توسط افراد مختلف بازخوانی شده. فهرست دیگری این تعداد را 79 می داند. به هر روی با سختی بسیار توانستم موسیقی متن فیلم (Original Sound Track) را بدست بیارم و آپلود کنم. اگر چیز تازه ای پیدا کردم در پست های بعدی قرار می دهم. فعلا این 17 آهنگ را دانلود کنید و لذت ببرید. لطفا خودکشی نکنید.

01Gloomy Sunday OST - Intro.mp3
02 Szomoru Vasarnap (Orchester) - Gloomy Sunday.mp3
03 Heather Nova - Gloomy Sunday.mp3
04 Gloomy Sunday OST - Andr_s Spielt.mp3
05 Gloomy Sunday OST - Andr_s Und Ilona.mp3
06 Gloomy Sunday OST - Ilona's Lied.mp3
07 Marianne Faithfull - Gloomy Sunday.mp3
08 Szomoru Vasarnap (Medley) - Gloomy Sunday.mp3
09 Gloomy Sunday OST - Dreisamkeit.mp3
10 Erika Marozs_n - Gloomy Sunday.mp3
11 Gloomy Sunday OST - Abschied.mp3
12 Gyorgi Selmeczy - Immer Nur Trinken.mp3
13 Elvis Costello - Gloomy Sunday.mp3
14 Gloomy Sunday OST - Lazl_ In Gefahr.mp3
15 Gloomy Sunday OST - Ilona's Gel_bnis.mp3
16 Erika Marozs_n & Dag Lauveland - Down In Budapest.mp3
17 Ben Becker - Das Lied Vom Traurigen Sonntag.mp3

Password: www.1humanus.blogspot.com


مطلبی در همین زمینه از رادیو زمانه:

«يکشنبه غمگين»: نغمه‌ای برای خودکشی

ارشيا آرمان


«رزو سرس» (Rezso Seress) پيانيست مجار

در اروپای پيش از جنگ جهانی دوم و در دورانی که مرز بين کشورهاى اين قاره هنوز کم‌رنگ بود، هنرمندان بسياری از شهری به شهر ديگر می‌کوچيدند.

اين آوارگی هنرمندانه، سنتی رمانتيک بود. بر طبق اين سنت به‌جا مانده از عهد رمانتيک‌ها، هنرمند خود را تنها وقف کارش می‌کرد و چيزهای ديگر، مثل زندگی خانوادگی، شغل يا حتی وطن را چندان جدی نمی‌گرفت.

يکی از اين هنرمندان خانه به دوش «رزو سرس» (Rezso Seress) پيانيست مجار بود که به اميد آهنگ‌ساز حرفه‌ای شدن، مدت‌ها در شهرهای مختلف اروپا سرگردان بود؛ تا اين‌که سرانجام در سال ۱۹۳۳ به او پيشنهاد شد تا بر روی شعری از دوستش، «لازلو ژاور»، آهنگ بگذارد.

با اين پيشنهاد، نوازنده جوان مطمئن شد که بالاخره بخت راه خانه‌ی او را هم پيدا کرده است و ديگر لازم نيست که با نوازندگی شکم خود را سير کند.

يک سال پيش از آن، معشوقه‌اش او را به‌خاطر همين فقر و دربه‌دری ترک کرده بود. دخترک از او خواسته بود تا دست از رؤيای آهنگ‌سازی بردارد و شغل نان و آب‌داری پيدا کند. اما سرس نتوانسته بود بر وسوسه‌ی موسیقی ساختن پيروز شود؛ تا بالاخره معشوقه جمله‌ی معروف همه‌ی زن‌ها را به او گفته بود: «بين من و رؤيایت يکی را انتخاب کن.» چند روز بعد سرس در پاريس تنها شده بود.

يک سال پس از حادثه‌ی پاريس، سرس هنوز هم به معشوقه‌اش فکر می‌کرد. معروف است که وقتی او خواست تا برای شعر لازلو ژاور آهنگ بسازد، پشت پيانو نشست و بالای دفترچه نت نوشت: «تقديم به معشوقه قهرکرده‌ام» بعد شعر دوستش را چند بار خواند.

نام شعر «يکشنبه غمگين» بود. سرس، از پنجره به آسمان ابری بوداپست در آن غروب يکشنبه نگاه کرد و گفت: به راستی چه يکشنبه غمگينی.

او با خود عهد کرد تا آهنگی بسازد که به غم‌ناکی غروب‌های يکشنبه باشد.

«يکشنبه غمگين» تا سه سال پس از آن شنونده چندانی پيدا نکرد. اولين بار، اين مأموران اداره پليس بوداپست بودند که در فوريه ۱۹۳۶ و هنگام تحقيق روی پرونده خودکشی کفاشی به نام «جوزف کلر» به قدرت اين آهنگ پی بردند.

آن‌ها متوجه شدند که آن مرحوم به جای وصيت‌نامه يا متنی که دليل خودکشی‌اش را توضيح دهد، تنها کاغذی با چند بيت شعر از ترانه‌ای گمنام از خود به‌جا گذارده است. هيچ کدام از پليس‌ها تا آن لحظه نام ترانه «يکشنبه غمگين» را نشنيده بود.

آن‌ها گمان کردند که اين ترانه برای جوزف کلر، خاطره‌ای شخصی را تداعی می‌کرده است. اندکی بعد، مردان قانون به اشتباه‌شان پی بردند.

پس از مرگ جوزف کلر، خودکشی‌های ديگری در مجارستان اتفاق افتاد که در تمام آن‌ها طنين «يکشنبه غمگين» شنيده می‌شد. بعضی از درگذشتگان، شعر اين ترانه را به‌جای وصيت‌نامه از خود باقی گذارده و بعضی‌ها نيز پيش از مرگ به تأثير اين آهنگ بر تصميم‌شان به خودکشی اشاره کرده بودند.

اوایل تصور می‌شد که استفاده از متن يک شعر واحد در آخرين يادداشت پيش از خودکشی، بيشتر پيروی از نوعی مد جديد باشد تا مسأله‌ای جدی. اما کم‌کم خبرها عجيب و غريب‌تر از آن شد که بتوان کل داستان را به گردن چند بورژوای شکم‌سير انداخت که حتی خودکشی کردن‌شان هم ادا و اطوار دارد.

برای مثال، خبر رسيد که دو نفر در دو شهر مختلف و بدون آن‌که از همديگر باخبر باشند، از نوازندگان کولی خواسته بودند تا «يکشنبه غمگين» را ـ که اينک مشهور شده بود ـ برايشان بنوازند و سپس خود را خلاص کرده بودند.

روزنامه‌ها نوشتند که مردی از دسته ارکستر يک کلوب شبانه می‌خواهد تا اين آهنگ را برايش بزند و سپس جلوی در کلوپ به‌صورت خود شليک می‌کند.

ماهي‌گيران مجار می‌گفتند که هر چند گاه يک بار، بدن بي‌جانی را از دانوب بالا می‌کشند که با انگشت‌های به‌هم چفت‌شده‌اش کاغذی را چنگ زده و هميشه در تکه‌هايی از کاغذ که در مشت جنازه از آب محفوظ مانده است، ابياتی از «يکشنبه غمگين» را پيدا می‌کنند.

از آن جا که شعر اين ترانه درباره عشقی ناکام سروده شده و آهنگ‌ساز نيز اثر خود را به معشوقه گريخته‌اش تقديم کرده بود، همه در ابتدا گمان می‌کردند «يکشنبه غمگين» آهنگ مخصوص عشاق شکست‌خورده است.

اين شعر پرسوز و گداز از زبان مردی سروده شده که پس از قهر کردن معشوقه‌اش، خود را می‌کشد؛ ولی بعد از مرگ، هم‌چنان آرزو دارد تا زيبارو دوباره به ديدنش بيايد:


نت موسیقی آهنگ یکشنبه غمگین

يکشنبه به سراغم بيا
ازچشمان باز من در تابوت نترس
چشم‌هايم را نبستم تا يک بار ديگر ببينمت

سوژه عاشقان شکست‌خورده‌ای که دسته دسته خود را می کشند، برای روزنامه‌ها جذاب بود و به آسانی دست از سرش برنمی‌داشتند؛ تا روزی که ماهي‌گيران، جنازه دختری ۱۴ ساله را ازعمق آبی دانوب بيرون کشيدند که مثل هميشه در مشتش کاغذی پنهان بود. اما اين‌بار، به‌خلاف هميشه، اطرافيان دخترک گواهی دادند که او هرگز عاشق نشده است.

اندکی بعد نیز پيرمردی ۸۰ ساله خود را از طبقه هفدهم ساختمانی به پايين پرت کرد. شاهدان گفتند که او موقع پريدن «يکشنبه غمگين» را می‌خوانده است. آن‌ها گفتند که پيرمرد تا لحظه آخر به خواندن ادامه داد و صدايش تنها زمانی قطع شد که مغزش روی زمين پاشيد.

می‌توان باور کرد که دختری عشق خود را از اطرافيان‌اش پنهان کند يا حتی پيرمردی در ۸۰ سالگی عاشق شود، اما تصور بيرون پريدن عاشق ۸۰ ساله از پنجره به خاطر بی‌وفايی يار، چنان مضحک است که همه پذيرفتند نمی‌توان تمام خودکشی‌ها را به گردن شکست‌های عشقی انداخت. «يکشنبه غمگين» برای همه غمگين بود؛ حتی کسانی که عاشق نبودند.

با مشهور شدن آهنگ در اروپا، خودکشی‌های مرتبط با آن نيز به خارج از مرزهای مجارستان سرايت کرد.

در شهرهای مختلف اروپا کسانی پيش از اقدام به انتحار، وصيت کردند که در مجلس خاک‌سپاری‌شان «يکشنبه غمگين» ـ که اکنون آهنگِ خودکشی مجار خوانده می‌شد ـ نواخته شود.

روزنامه‌های عامه‌پسند درباره تأثير اين آهنگ بر مغز انسان افسانه‌ها گفتند. حتی بعضی‌ها مدعی شدند که اگر آهنگ را پيش از خواب گوش دهيد، تا سپيده صبح کابوس خواهيد ديد.

در ميان اخبار راست و دروغی که از تأثير اين نغمه به گوش می‌رسيد، دو حادثه واقعی سر و صدای بيشتری به پا کرد.

اولی در شهر رم اتفاق افتاد. پسربچه‌ای با شنيدن آهنگ از نوازنده‌ای دوره‌گرد، دوچرخه‌اش را کنار رودخانه پارک کرد؛ کل پول‌های جيبش را به دوره‌گرد بخشيد و خود را از روی پل به آب انداخت.

در حادثه دوم در شمال لندن، همسايه‌های وحشت‌زده‌ی زنی از پليس خواستند تا درخانه او را بشکند و وارد منزلش شود؛ زيرا مدت چند ساعت بوده که صدای آهنگِ خودکشی مجار به طور مداوم از خانه او شنيده می‌شده است.

وقتی پليس‌ها در را شکستند، با جنازه زنی مواجه شدند که گرامافون بالای سرش روی وضعيت «تکرار مداوم» تنظيم شده بود.

کسی هرگز نفهميد که آيا او پيش از مرگ به مدت چند ساعت به اين ترانه گوش می‌داده يا اين‌که با پيش‌بينی حضور همسايگان بالای سرش، خواسته است تا پيشاپيش برای خود تشييع جنازه‌ای باشکوه و آهنگين ترتيب دهد؟

به هر صورت، پزشکی قانونی علت مرگ را خودکشی با «باربيتورات» اعلام کرد.

شهرت، يا به‌عبارت بهتر بدنامی اين آهنگ به آمريکا هم رسيد. شعرش به انگليسی ترجمه شد و چند نفر آن را اجرا کردند. مشهورترين وبه احتمال زياد نخستين نسخه به زبان انگليسی با صدای «بيلی هاليدی» خوانده شده است.

او از آهنگ‌سازش خواسته بود تا ترانه را به گونه‌ای تغيير دهد که شنوندگان آمريکايی به اندازه اروپايی‌ها افسرده نشوند.

چند دهه بعد، هنگامی که «دياماندا گالاس» خواست تا روايتی وفادار به اصل را به زبان انگليسی روی صحنه اجرا کند، ماجرای تغيير دادن آهنگ را برای شنوندگانش تعريف کرده و متلکی هم نثار موسیقی عامه‌پسند کرده بود: «نخواستند شما را غمگين کنند. فکر می‌کنم موسقی پاپ با همين تصميم به دنيا آمد!»

در واقع ترس آمريکايی‌ها از افسرده شدن شنوندگان‌شان بيهوده بود. خودکشی‌ها از محدوده اروپا فراتر نرفت. اگر بخواهيم دقيق‌تر بگوييم، خودکشی‌ها تنها در اروپا و تا پيش از جنگ دوم جهانی روی داد.

هر چند که هرگز کسی رقم دقيق قربانيان را نفهميد، اما گزارش روزنامه‌های اواخر دهه ۳۰ نشان می‌دهد که خودکشی‌های مرتبط با اين آهنگ از سال ۱۹۳۶ شروع می‌شود و با شروع جنگ دوم پايان می‌پذيرد.

با اين که سال‌هاست که ديگر کسی خود را با اين نغمه نمی‌کشد، اما «يکشنبه غمگين» پس از گذشت چند دهه، هم‌چنان محبوب است. حتی «اسپيلبرگ» هم برای انتقال حس و حال آدم‌ها موقع انتقال به اردوگاه‌های آدم‌سوزی در فيلم «فهرست شيندلر» دست به دامن اين آهنگ شد.

تنها روی اينترنت می‌توان فهرستی از حداقل ۷۹ اجرای مختلف «يکشنبه غمگين» را پيدا کرد. وقتی امروز به هر کدام از اين اجراها گوش می‌کنيمٔ نه احساس غم در ما پديد می‌آيد و نه تمايلی به خودکشی. برای شنونده امروزی، اين آهنگ اثری است معمولی که با شنيدن آن به پدربزرگ‌های نازک‌دل خود می‌خندد که چگونه اين نغمه آن‌ها را طلسم کرده بود؟

بهتر است کمی متواضع باشيم. اشکال از اجدادمان نيست. طلسم اين نغمه نيز مثل طلسم قصه‌های قديمی فقط در زمان و مکانی خاص کارگر می‌افتاد: در اروپای ميان دو جنگ.

اروپای بين دو جنگ را می‌توان هم‌چون پديده‌ای منحصر به فرد بررسی کرد. مهم‌ترين خصلت اين دوران، که رد پایش در تمام آثار هنری اين عصر ديده می‌شود، اضطراب از وقوع حادثه‌ای است که هنوز اتفاق نيفتاده است.


سازنده آهنگ مشهور «يکشنبه غمگين» به زندگی خود خاتمه داد

آن‌روزها در اروپا همه چيز به‌ظاهر نويد آينده بهتری را می‌داد. جنگ اول تمام شده بود. امپراتوری‌های استعمارگر فرو پاشيده بودند و جمهوری‌های تازه‌نفس جای سلطنت‌های پوسيده و صلح به‌جای جنگ نشسته بود.

در گوشه و کنار اروپا نهضت رمانتيک يک بار ديگر قدرت می‌گرفت و نسل پس از جنگ آرمان‌های رمانتيسيسم هم‌چون صلح، زندگی بی‌ غل و غش و جهان بدون مرز را دوباره به‌ياد می‌آورد. با اين حال، اروپا هم‌چنان مضطرب بود.

«هرمان هسه» زودتر از همه فهميد که در پس اين آرامش ظاهری، توفانی در راه است. او بلافاصله پس از خاتمه جنگ اول و در انتهای داستان مشهورش «دميان» از ابرهای غليظی نوشت که آسمان را پوشانده و خبر از وقوع طوفان می‌دهند.

«هسه» از قول قهرمان‌اش می‌گويد: «جهان جديدی در حال پديد آمدن است که آنانی را که به گذشته اتکا دارند، می‌ترساند ... چيز هراسناکی در راه است ... پر از خون، گلوله و بدبختی. مردان جوان به‌خاک خواهند افتاد.»

در روزهای پراميد پس از جنگ جهانی اول، حتی بدبين‌ترين آدم‌ها هم پيش‌بينی «هسه» را باور نمی‌کردند. اروپايی‌ها گمان می‌کردند که عقلانيت‌شان تمام حماقت‌های گذشته، به‌خصوص جنگ را برای ابد از بين برده است. برای بسياری از آن‌ها جنگ جهانی اول، آخرين جنگ تاريخ اروپا به شمار می‌رفت.

جهان پس از جنگ، قرار بود همان مدينه فاضله‌ای باشد که رنسانس نويدش را می‌داد. اما انگار در سطحی ناخودآگاه همه احساس می‌کردند که جنون اروپايی، درست مثل آن خون‌آشام افسانه‌ای، در تابوتش کمين می‌کشد تا در موقع مناسب دوباره زنده شود.

جای تعجب ندارد که در همين سال‌های پر التهاب پس از جنگ اول و چند سال پيش از ساخته شدن «يکشنبه غمگين» اروپايی ديگری به نام «مورنائو» افسانه خون‌آشام را به روی پرده می‌آورد. فيلم او (نوسفراتو) درباره هيولایی است که هر شب از تابوت خود بيرون می‌جهد تا قلمرو پادشاهی‌‌اش را بگستراند.

کمتر چيزی هم‌چون اولين دراکولای تاريخ سينما می‌توانست هراس اروپاييان را از ناخودآگاه دسته‌جمعی و سرکوب‌شده‌‌شان نشان دهد.

امروزه خيلی‌ها به جد معتقدند که فيلم مورنائو پيش‌بينی به راه افتادن يک جنگ ديگر در اروپا بود. جدای از فضای مضطرب فيلم با کوچه‌های پرپيچ و خم، آسمان ابری و هيولای خون‌خوار، آن‌چه که بيش از همه اين اثر را تبديل به نمادی از اروپای بين دو جنگ می‌کند، آدم‌هايی است که سايه آن‌ها از خودشان بزرگ‌تر است.

روان‌شناسان معتقدند که نه تنها تک‌تک آدم‌ها بلکه کل يک جامعه هم دارای ضمير ناخودآگاه است. اين ناخودآگاه جمعی مخزنی است از محتويات سرکوب شده و غير عقلانی آن اجتماع.

يونگ اين شياطين پنهان در ناخودآگاهی را «سايه» ناميده بود و اعتقاد داشت که هر چه جامعه‌ای بيشتر سعی کرده باشد تا سويه‌های غير منطقی خود را سرکوب کند، سايه آن قدرتمندتر و سرکش‌ترخواهد شد.

بزرگ‌تر شدن اندازه سايه آدم‌ها و اهميت پيدا کردن نقش آن درآثار مورنائو و بعضی سينماگران اروپايی هم‌عصرش نشانه‌ای از است اشباع شدن ناخودآگاه جمعی.

اروپايی‌ها از چند قرن پيش سعی کردند تا هر چه را که غير منطقی به نظر می‌آمد، از زندگی‌شان کنار بگذارند. اين‌روزها رسم شده است که اين تلاش چندصدساله را «افسون‌زدايی از جهان» بنامند.

به زبان خودمانی‌تر، «افسون‌زدايی از جهان» يعنی بايد همه اسطوره‌ها و غرايز را جايی دفن کرد تا اختيار زندگی اجتماعی به‌دست‌شان نيفتد.

اشکال کار اين‌جاست که غول‌های درونی ما در تاريکی بزرگ‌تر می‌شوند و اين همان چيزی بود که اروپايی‌ها آن را به‌طور ناخوآگاه حس می‌کردند و همين موضوع آنان را به‌وحشت می‌انداخت.

«يکشنبه غمگين» بهانه‌ای بيش نبود. خودکشی‌هايی که به آن نسبت داده شد در واقع معلول علت دیگری بود: اضطراب مردمی که احساس می‌کردند چيزی ناخوشايند از درون ناخودآگاهی‌شان در حال سر بر آوردن است و هراس از وقوع اين حادثه محتوم، جان‌شان را به لب آورده بود. درست مثل قربانيان دراکولا درفيلم مورنائو که ابتدا سايه بلند هيولا روی سرشان می‌افتاد و تازه بعد از مدتی خود او را می‌ديدند.

چند دهه بعد و هنگامی که سرس آخرين سال‌های دهه ۶۰ عمر خود را می‌گذراند، اروپای دوباره آرام شده پس از جنگ دوم، يک بارديگر وارد دورانی از اضطراب و التهاب شد. دورانی که آن را به نام انقلاب ۱۹۶۸ می‌شناسند. دورانی که از بسياری جهات به روزگار جوانی سرس شبيه بود. همان رمانتيک‌بازی‌های جوانان موبلند و گيتار به دست و آواره‌ای که می‌خواستند نظم موجود را به هم بريزند و «طرحی نو دراندازند.»

هيپی‌های دهه ۶۰ هم مثل پدربزرگ‌های رمانتيک‌شان عقلانيت اروپايی را مسخره می‌کردند و می‌خواستند با نفی عقل، جهان جديدی بسازند.

برای سرس تمام اين حمله‌ها به عقل محاسبه‌گر و تمايل به فرار از خودآگاهی، مقدمه داستانی بود که مشابه آن را يک بارشنيده بود. شايد به اين دليل بود که اندکی پس از تولد ۶۹ سالگی از پنجره آپارتمان‌اش در بوداپست پايين پرید.

ما نمی‌دانيم که او در لحظه پريدن به چه فکر می‌کرده است اما به او حق خواهيم داد اگر که بدانيم تحمل ديدن ديوانگی ديگری را در اروپا نداشته است. کسی چه می‌داند؛ شايد در لحظات آخر به حرف آن انديشمند اروپايی فکر می‌کرد که زمانی گفت: «ظهور هيتلر فريب عقل بود.»

هيچ کس هرگز دليل واقعی خودکشی سرس را نفهميد؛ اما او و يکشنبه هميشه غمگينش، مثل قهرمانان هرمان هسه يا دراکولای مورنائو، بدل به نمادهايی از روزگار پراضطرابی شدند که ناخودآگاهی بر خودآگاهی و هيجان بر عقل سايه انداخته بود. روزگاری که نمی‌توان تکرار نشدن چيزی مشابه آن را تضمين کرد.

فردای مرگ سرس، روزنامه نيويورک‌تايمز نوشت: روز گذشته «رزو سرس» سازنده آهنگ مشهور «يکشنبه غمگين» به زندگی خود خاتمه داد. ديروز يکشنبه بود.


۱۲ نظر:

ناشناس گفت...

سیاوش جان،
پهنای باند مجازت پر شده، نمیشه آهنگ ها رو دانلود کرد.

من دو تای اولی را گرفتم، بعد از اون خطای پهنای باند میده.

1human گفت...

مشکل حل شد با پوزش

ناشناس گفت...

سیاوش عزیز،
این آهنگ ها کماکان قابل دسترسی نیستن.

پسر! من رو دریاب که آیتم هایِ اول و دوم رو دانلود کردم، و حالا بعد از گوش دادن به اون ها به عنوان foreplay، درست قبل از این که به اوج لذت برسم آهنگ ها تمام می شه.

ارادتمند،
پایین

1human گفت...

پایین جان، همه را چک کردم، هیچ مشکلی نبود. بگو چه اروری دریافت می کنی؟

ناشناس گفت...

الان درست شد.

تا دیروز صفحه سایت برای دانلود رو باز نمی کرد.

ممنون.

ناشناس گفت...

ممنون . کلی دنبالش گشتم تا اینجا یافتمش ...

ناشناس گفت...

ممنون .تو که حال دادی یه زیپشم میکردی .الان 2 ساعته دارم اینو دانلود میکنمتازه رسیدم به 9 :'(

ناشناس گفت...

آهنگ ها دانلود میشوند ولی مثل اینکه هیچ نرم افزاری نمی تونه اونها را پخش بکنه همش پیام خطا میده

1human گفت...

چک کردم. مشکل باید از کامپیوتر شما باشه دوست عزیز

ناشناس گفت...

ایول دمت گرم عالی بیست خیلی حال کردم با هات .
میشه متن اهنگ contre-courant از الیزه رو برام ترجمه شو گیر بیاری؟

Explorer گفت...

Explorer

سلام انسان

من هم این فیلم را دیدم و همانند هرکس دیگری شیفته آن شدم


بابن فایلهای موسیقی متن فیلم خیلی خیلی ممنون

منتظر اجراهای دیگری از این آهنگ هستم البته به لطف تو

ثنا گفت...

الان 2013 است و من خیلی خوشحالم که بالاخره پیدا شد تو یه پست قدیمی...
مرسی :)