۱۳۸۷ آذر ۱, جمعه

مادر برای کودکش

ای سایه سار مرگ!
من خسته ام از آفتاب زندگی.
بر من چنان بخواب
کآتش درون آب.
آغوش چون گشای
مادر برای کودکش.

ای آخر زمان
ای عمق سرد خاک
من خون گرم زمینم
افسرده از سفر
آمال من تویی
دیگر نبودنم
دیگر نیامدن.

1 آذر 87

۱ نظر:

ناشناس گفت...

آه..
گریه سر ده
...
هنوز هفت خط هم پیالگیمان به سر نرسیده،
وقت رفتن است
.
.
.
شیوا