۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

یک چای پررنگ

کردستان - زمستان 88

۸ نظر:

من گفت...

بارانت ببارد ..
سبک ..
ناب ..
اگرچه بی رنگ است ..

yasin گفت...

روزمرگم فرارسیده است همه باجامه های سیاه سرمزارم حاضرهستن ولی :
ازتومیخوام باهمان لباس سفیدی که برتن داری سرمزارم حاضرباشی تاببینی
هنوزم باتوهم رنگم و بخاطرت لباس سفید بر تن دارم صدای تکه های قلبم را
بشنو که فریاد میزنند دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم
گوش کنید صدا میاد.....صدای عروسیه.....شب قتل عام عشقم.....جشن وپااااای کوبیه.....
یارمن دستاش توی دستای غریبس..... من شدم بی هم دواوبی یاروکس.....
ای خداچطورتونست تمهام بذازه..... .....بدون اون زندگی فایییده نداره.....
ای خداچه رسمیه این عاشقی ..... ..... .....حسرت وتنهایی وبیچارگی.....
کمکم کن ای خدا..... بدون اون بی وفا..... بمونم تا انتها .....
می روم تادرآغوش خاک قراربگیرم وتمام خاطراتمان رابه خاک بسپارم چون دیگه
بدون توجائی بهترازآغوش خاک نیست
آخه اونه همه ی داروندارم ..... ..... ..... بعدازتوای خدامن اوندارم
پائیزوبهارمن تو نگاشه ..... ..... ..... ..... همه ی هستی من دوتا چشاشه
حلقه ی انگشترت حلقه دارٍمنه ..... ..... بعدازرفتنت عزیزم تنهاراه چارمه
ای خداااکاش کوربودم نمیدیدم ..... ..... ..... ..... گلموازباغچمون نمیچیدند
اونو با لباس عروووسی ..... ..... ..... ..... ..... ..... کنارغریبه ها نمی دیدم

yasin گفت...

انتظار
پرسیدکه چرادیرکرده است؟نکندکه دل دیگری
اورااسیرکرده است؟خندیدم وگفتم:اوفقط اسیرمن
است.تنهادقایقی چند تأخیرکرده است.گفتم امروزهوا
سردبوده شایدموقع قرارتغییرکرده است؛خندیدبه
سادگیم آینه گفت:احساس پاک تورازنجیرکرده است
گفتم ازعشق من چنین سخن مگویی گفت : خوابی
سالهادیرکرده است؛درآینه به خودنگاه میکنم آه ه ه
عشق اوعجیب مراپیرکرده است راست گفت آینه؛که
منتظراونباش اوبرای همیشه دیرکرده است!؟!؟!؟!؟
2546...0918-----6139...0935


yasin گفت...

به یادخوبان که اسیرخاکند


خدادوست سکوت؛وسکوت تنهاصدای خداست.
خنده برلب می زنم تاکس نداند رازمن؛ورنه این دنیاخندیدن نداشت.
رفاقت راازدیده بیاموزکه هرعضوی به درایدبه جایش دیده می گرید.
خاک شدآن کس که دراین خاک زیست،خاک چه دانددراین خاک کیست.
غم انگیزترین لحظات راکسانی بوجودمی آورندکه روزی بهترین روزها
رابااوگذراندی.
زنده بودن رابه بیداری بگذرانیم که سالهابه اجبارخواهیم خفت.
درسرزمین غربت مردن چه سوددارد.
تنهایی......این واژه رابلندترین شاخه درخت خوب میفهمد.
ازهزاران نفریک نفراهل دلند.مابقی تندیسی ازآب وگلند.
زندگی رودیس جاری هرکه آمدشادمان کوزه ای پرکردورفت.
لحظه هاراگذراندیم که بهخوشبختی برسیم غافل ازاینکه لحظه هاهمان خوشبختی بودندکه گذراندیم.
چنان اززندگی دل سردم که روزمرگ خودراجشن میگیرم.
سرنوشت ننوشت گرنوشت،بدنوشت اماباورکن سرنوشت رانمی توان ازسرنوشت.

yasin گفت...

دلم بدجوری هواتو کرده

دلم بدجوری هواتو کرده تو غربت ترانه دنبال تو می گرده

تنگ غروب خسته و تنها صدات می کنم ای هم آشنا

ناز نگاتو به دنیا ارزون نمیدم ستاره‌ی عشقمو به آسمون نمیدم

بیا تو خاطره‌های خط خطی سراغی بگیر از من پاپتی

چه کنم چی بگم از کدوم بهونه دوست دارم رو فقط یه بار بگو عاشقونه

اون لحظه حس میکنم تو بهشتم اینو بدون سرنوشتم و به نام تو نوشتم

بی تو من کبوتری پر شکسته تو نیستی کنج قفس تنها نشسته

تو آسمون آبی عشق تو یه ترانه واسه داشتنت منم اون حس عاشقانه

اگه من جنگل خشک تو ببار با حضورت سرم یه دنیا بذار

رسوای عشقم بین پیر و جوون بازم رسواترم کن بدتر از رسم زمون

yasin گفت...

سلام داداش- خسته نباشی
خیلی دلمون واست تنگ شده خدایش
یعنی میشه بازم همدیگرو ببینیم
اگه عمری باقی باشه که باز به دیدارت شاد میشیم ولی خدایش خیلی زود رفتی حداقل چندروزی میماندی میدونم بهت خوش نگذشت به بزرگی خودت ببخش وحلال کن
به همه سلام برسان از جمله امیر که واقعا بی وفاست بهش بگو خیلی دلم براش تنگ شده به همه سلام برسان

دیدار گفت...

اقا جان! این عکس خیلی خوبه. من خیلی خوشم اومد. کی هستند ایشون؟ حالت چهره اش رو خیلی دوست دارم. پر از سوال و تعجب و کمی بی تفاوتی و در هر حال خالی از هر نوع ژست متعارف.

1human گفت...

یک آدم کاملا معمولی. با هم کمی حرف زدیم و من ازش خواستم بگذارد عکسش را بگیرم. خوب شده