۱۳۸۶ بهمن ۲۰, شنبه

مرض الامراض

مرضی که مرا گرفتار آورده است ریشه درزمانی دراز دارد. نه ربطی به اصالت عمل دارد و نه به آزادی بشری. دردی که غیر قابل توصیف است چگونه باید تشریح کنم. شاید بهتر باشد مثالی بزنم:

گربه پس از ریدن ماتحت خود را با زبان می لیسند. این کار غریزی است. سوال این است که آیا گربه ازاین کار لذت می برد یا صرفا به اجبار این کار را می کند. تعمیم می دهم. آیا من از رنج بردن لذت می برم یا به حکم تغییرات شیمی - فیزیک بدنم اجبار به غرق شدن در آن را دارم؟

کتاب "زمینه ی روانشناسی هیلگارد" را خریدم. مشکل اینجاست که شروع به خواندنش نکرده ام. شاید افسرده گی من هوشمند است.

تهوع های عجیبی در این حال دارم. مثل حالت تهوعی که یک گوسفند بعد از بریده شدن گلویش دارد.



به آینده فکر می کنم. بهتر می شوم. نمی دانم چرا ولی حس می کنم همه چیز خوب و بهتر می شود.
این هم مرض دیگری است.

هیچ نظری موجود نیست: