۱۳۹۰ دی ۹, جمعه

چشم یاری

در میانه ی یک واژه ی بزرگم
حرفی که زیر و زبر ندارد
نامم را حتی
که همه دنیایم او بود و او آینه دار بود "آیند" ه را
و سرسری گرفت و سر ها نگاه کرد بی بدن
بودند آنانی که نبودنشان سخت است
نوشتنش میان واژه ی بزرگی که
که خود را ناب از حقیقت در آینه دیده اش می خواند.
نبودنی که نابودم می کند
در میانه ی زبان
زمانی که آرزو می کنم ای کاش
صدا ی تن ها، صدای من
نماند
ای کاش این واژه های بزرگ که اکنون خراب خانه ی من اند
با گذار گیج رفتگری
برای همیشه پاک شوند.

هیچ نظری موجود نیست: